روایت‌های مشهور

در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده‌است بنام کلاودیوس دوم (Claudius II). کلودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند. کلاودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. (شایان ذکر است که در آن هنگام هنوز امپراتوری روم، به آیین مسیحیت نگرویده بود و این امر تقریباً ۴۰ سال پس از دوران کلاودیوس دوم یعنی در دوران کنستانتین اول، موسوم به کنستانتین کبیر صورت گرفت). اما کشیشی به نام والنتین (والنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. هنگامی که کلاودیوس این امر را دریافت، والنتین را دستگیر و زندانی کرد. کلاودیوس به منظور منصرف ساختن والنتین از باور خویش، به زندان و به استقبال وی شتافت و او را مورد محبت فراوان قرار داد. این در حالی بود که والنتین نیز به گونه‌ای متقابل کوشید تا کلاودیوس را به آیین مسیحیت فراخواند؛ امری که موجبات خشم امپراتور روم را فراهم ساخت و حکم به اعدام وی داد. هنگامی که والنتین در زندان به سر می‌برد، یکی از زندانبانان دختری نابینا داشت که به زندان می‌آمد به تفصیل با وَلِنتَین سخن می‌گفت و درست پیش از آن که والنتین به اعدام محکوم گردد، برای آن دختر نابینا کارتی فرستاد که بر روی آن نگاشته بود: ««از طرف والنتین ِ تو» (From Your Valentine)» امضاء کرده‌است، اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روی کارتهای والنتین مشاهده می‌شود.

افسانه دیگر حاکی از آن است که هنگامی که والنتین را به زندان افکندند، مردم برای وی یادداشت‌هایی کوچک که در لفافه پیچانده بودند و در شکافهای دیواره سلول وی جاسازی می‌کردند می‌فرستادند و او آنها را یافت و در حق آنان نیایش کرد. به دیگر سخن، بنیاد تاریخی کارت والنتین همین امر است. کشیش والنتیوس در ۱۴ فوریه ۲۷۰ میلادی (در برخی روایات ۲۶۹ و مطابق با برخی روایات دیگر ۲۷۳ بعد از میلاد) اعدام شد. بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان والنتین تبدیل به نمادی برای عشق شده‌است و بدین روست که در کشورهای جهان، به ویژه کشورهای اروپایی و امریکای شمالی، مراسم روز والنتین همه ساله در ۱۴فوریه برگزار می‌گردد.

شهرهای منتسب به والنتین قدیس

بر اساس باورهای کنونی، بقایای والنتین قدیس که در قرن ۱۹ میلادی در قبرستانی باستانی در ایتالیا کشف شد هم‌اکنون در سه شهر رم، دوبلین و گلاسگو نگهداری می‌شود. بخشی از این بقایا پس از انتقال به یک تابوت طلایی توسط پاپ گرِگوری شانزدهم به کلیسای کاتولیک وایت فرایر در دوبلین پایتخت جمهوری ایرلند اهدا شد. بخش دیگری از این بقایا که گفته می‌شود شامل استخوانهای والنتین قدیس هم هست توسط یک خانواده متمول فرانسوی در قرن ۱۹ به کلیسای فرانسیس مقدس در شهر گلاسگو در اسکاتلند منتقل شد. خارج از حلقه‌های مذهبی از مردم عادی کمتر کسی از وجوداین بقایا در شهر اطلاع داشت تا اینکه در سال ۱۹۹۹ تصمیم به انتقال این بقایا به کلیسای دیگری به نام The Blessed John Duns Scotus گرفته شد. این اقدام توجه گستردهٔ رسانه‌ها و به طبع آن عموم مردم را به دنبال داشت به‌طوری که شهر گلاسگو به خاطر میزبانی والنتاین قدیس «شهر عشاق» لقب گرفت و از سال ۲۰۰۲ این شهر در روز والنتین میزبان فستیوالی به نام «فستیوال عشق» . می‌باشد.

رسوم والنتین

در کشورهای اروپایی و امریکائی دادن شکلات به عنوان هدیه روز والنتین از شهرت خاصی برخوردار است. تزئین شکلات و پختن انواع ان نیز از اداب این روز به شمار می‌رود. از نظر علمی هم ثابت شده‌است که خوردن شکلات دارك یا همان سیاه میزان عشق را در انسان بالا می‌برد البته نه مصرف بی‌رویه آن.

در دیگر فرهنگ‌ها

برخی بر آنند که والنتین فراتر از سنتی غربی است که پیش از این در بسیاری کشورهای جهان موجود بوده‌است. در کشور چین، روزی مشابه والنتین موجود است که تحت عنوان «شب هفت‌ها» نامیده می‌شود. برابر با افسانه‌ای چینی، پسر گاوچران و دختر بافنده، در هفتمین روز هفتمین ماه از تقویم قمری در آسمان با یکدیگر ملاقات کردند. آخرین «شب ِ هفتها» در ۳۰ اوت ۲۰۰۶ بود. روایتی دیگر از این روز با اندکی تفاوت نسبت به چین، در ژاپن نیز موجود است که از آن به عنوان «تاناباتا» یاد می‌گردد و برابر با هفتم ژوئیه تقویم خورشیدی‌ست. در کشور مصر، روز عشق دیگری موجود است که برابر با ۴ نوامبر هر سال است. در کره جنوبی، در ۱۱ دسامبر هرسال، روزی تحت عنوان «روز پـِپـِرو» موجود است که در آن زوج‌های جوان هدایایی به یکدیگر تقدیم می‌کنند.

در فرهنگ ایرانی

سپندارمذگان جشن گرامی‌داشت زمین و زن و روز مهرورزی به مظاهر مهر و فروتنی است. در این روز مردان به زنان خود، با محبت هدیه می‌دادند و زنان و دختران را از کارهای روزمره معاف کرده بر تخت شاهی می‌نشاندند و از آنها اطاعت می‌کردند.

اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده‌اند که به منظور حفظ فرهنگ ایرانی سپندارمذگان بجای والنتین به عنوان روز عشق گرامی داشته شود

در عربستان سعودی

در عربستان سعودی فروش محصولات مربوط به روز والنتین مانند گل رز در روزهای نزدیک به این روز، ممنوع می‌باشد و پلیس مذهبی این کشور از مغازه داران می‌خواهد تا چنین چیزهایی را به فروش نرسانند

سمبلهای ولنتاین شامل موارد زیر میباشد

۱- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده: از آنجـایـی کـه قـلب مرکز احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز می باشد.

۲- کیوپید(CUPID):کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق می شود. کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه های روم باستان می بـاشد. معنی لغوی آن “آرزو ” است. کوپید برخی اوقات آمور(AMOR) نیز نامیده میگردد. همتای کوپید در افسانه های یونانی اروس (EROS) نام دارد.

۳- کبوتر،قمری و مرغ عشق:این پرندگان نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.

۴- گل رز: گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و گذشت.

۵- تور: جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن می داد.

۶- گره های عشق: از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد عشق جاودانی و پایدار است.

 

7- علامت”X”:این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز ولنتاین است.


۸- روبان قرمز:این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت کرده و آن را به یادگار با خود میبردند.

سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک ولنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که ۸۵ درصد آنها توسط زنان خریداری میشود.
سالیانه ۵۰ میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز ولنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند.
هدایای روز ولنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک ولنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک.
برای جشن گرفتن این روز به یک کافی شاپ و یا برای صرف شام به یک رستوران دنج بروید.
رنگهای روز ولنتاین شامل قرمز، سفید و صورتی است.
در خصوص تاریخچه و مبداء ولنتاین اختلاف نظر وجود داشته تا جایی که ولنتاین با افسانه در آمیخته است.
هویت ولنتاین مبهم است. در کل ۳ روایت در رابطه با ولنتاین نقل گردیده که به آنها اشاره میکنیم.
جشنواره ای به نام LUPERCALIA که ۱۵ فوریه در رم باستان میان کافران متداول بوده است. لوپرکالیا جشن تطهیر و زمان خانه تکانی بوده است. در این جشن مشرکین از خدای LUPERCUS بخاطر محافظت از چوپانها و گله هایشان از گزند گرگها قدردانی میکردند. در این فستیوال بمنظور بزرگداشت FAUNUS خدای حاصلخیزی، باروری و جنگلها رومیان یک سگ و دو بز نر را قربانی کرده و از پوست آنها شلاق میساختند. مردان با این شلاقها به میان مردم رفته و به هر کسی که میرسیدند ضربه ای با شلاق به آنها میزدند. دختران داوطلبانه برای شلاق خوردن صف میکشیدند. آنها اعتقاد داشتند که شلاق خوردن با تازیانه های ساخته شده از پوست بز باروری آنها را تضمین میکند. همچنین در این جشن طی بزرگداشت الهه ای بنام JUNO FEBRUTA زنان مجرد نامه های عاشقانه مینوشتند و درون گلدانهایی می انداختند. (و یا تنها نام خود را روی برگه ای مینوشتند) مردان مجرد روم نیز هر کدام یکی از این یادداشتها را از درون گلدانها بیرون کشیده و مشتاقانه بدنبال دختر نویسنده نامه میرفتند. (نوعی دوست یابی) این آشنایی ها اغلب به ازدواج می انجامید. این رسم تا قرن هجدهم ادامه داشت اما از آن به بعد مردان رم ترجیح دادند پیش از آشنایی زن را ببینند!

کلیسای کاتولیک حداقل ۳ قدیس بنام VALENTINE و یا VALENTINUS شناسایی کرده که هر سه در روز ۱۴ فوریه به شهادت رسیده اند.

ولنتاین مقدس یک کشیش مسیحی بوده که در قرن سوم خدمت میکرده است. زمانی که امپراطور CLADIUS دوم بر روم حکمرانی میکرده. کلادیوس دریافت که مردان مجرد از آنجایی که همسر و خانواده ای ندارند (مردان متاهل حاضر به ترک همسر و خانواده خود نبودند) نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی روی آورده و سربازان بهتر، کاراتر و جنگجو تری نیز میباشند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان غیر قانونی و ممنوع اعلام کرد. ولنتاین که این حکم را ناعادلانه و ظالمانه میپنداشت از فرمان کلادیوس سرباز زد. ولنتاین مخفیانه عشاق جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این عمل ولنتاین بر ملا گشت کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.

خود ولنتاین نخستین فردی بود که برای اولین بار نامه ولنتاین را نگاشت. وی هنگامی که در زندان بسر میبرد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان وی بود. این دختر جوان زمانی که ولنتاین در بازداشت بسر میبرد به ملاقات وی می آمد. در انتهای این نامه ولنتاین چنین نوشته بود: “از طرف ولنتاین تو.” این عبارت کماکان در نامه های روز ولنتاین استفاده میشود.

ولنتاین در روز ۱۴ فوریه اعدام شد. تقریبا در سال ۲۶۹ پس از میلاد. به گرامیداشت وی کلیسایی در سال ۳۵۰ پس از میلاد بنا گردید که پیکر وی نیز در آنجا دفن شده است. در واقع روز ولنتاین سالروز مرگ و خاک سپاری ولنتاین میباشد.

پاپ اعظم GLASIUS فردی بود که روز ۱۴ فوریه را، در سال ۴۹۸ پس از میلاد، روز ولنتاین (ST. VALENTINE`S DAY) نام نهاد. در واقع وی این روز را جایگزین آیین کفرآمیز لوپرکالیا که مختص کافران بود کرد. وی در گلدانها عوض نام دختران اسامی مقدسین مسیحی را نهاد. و با این کار به لوپرکالیا تقدس بخشید. در این آیین مرد و زن هر دو یک نام قدیس را از گلدان بیرون میکشیدند که میبایست تا آخر سال خصوصیات اخلاقی آن قدیس را الگو قرار داده و در خود متجلی می ساختند.

روایت دیگر: در دوران کلادیوس مسیحیت به شدت سرکوب میشد. ولنتاین نه تنها کشیش و مبلغ مسیحیت بود بلکه رهبر جنبش زیر زمینی مسیحیان نیز بود. اغلب کشیشها در این دوران زندانی و سپس اعدام گردیدند. ولنتاین پس از به زندان افتادن دختر نابینای زندانبان خود را شفا میدهد. کلادیوس پس از اینکه از این خبر مطلع میگردد به خشم آمده و دستور میدهد سر وی را از تنش جدا سازند.

کهن ترین نامه و شعر ولنتاین توسط چارلز، دوک اورلئان نگاشته شد. وی زمانی که در سال ۱۴۱۵ و در قرن شانزدهم در زندان برج لندن در اسارت بسر میبرد این نامه را برای همسر خود نوشت.

روایت دیگر حاکی از آن است که ولنتاین یک مسیحی بوده که عاشق کودکان بوده. اما از آنجایی که وی از پرستش خدایان سر باز میزده به زندان فرستاده میشود. اما کودکان که به وی علاقه مند بودند دلتنگ وی شده و برای وی پیامهای مهر آمیزی مینوشتند. این کودکان نامه ها را از لابه لای میله های زندان به درون سلول ولنتاین می انداختند. وی در سال ۱۴ فوریه ۲۶۹ پس از میلاد اعدام شد.

برخی هم روز ولنتاین را به باور مردمان انگلیس و فرانسه قرون وسطی نسبت میدهند. آنها اعتقاد داشتند که پرندگان در روز ۱۴ فوریه جفت خود را انتخاب میکنند.

برگزاری جشن ولنتاین امروزی از دو کشور فرانسه و انگلیس آغاز گردیده است.

ابتدا کارتهای تبریک ولنتاین را هر کس خودش تهیه میکرد اما از سال ۱۸۰۰ کارتهای تبریک ولنتاین تجاری به بازار عرضه گشت. البته این کارتها نیز دست نوشته و دارای نمادهای ولنتاین نقاشی شده بودند. سپس کارتهای تبریک چاپی جایگزین آنها گردید.

در گذشته دور در ایتالیا و انگلیس رسم بر آن بود که زنان مجرد پیش از طلوع آفتاب روز ولنتاین از خواب برخاسته و لب پنجره اتاق خود می ایستادند تا مردی از مقابل پنجره آنان عبور کند. اعتقاد بر آن بود که با اولین مردی که در آن روز ببینند، ظرف یکسال ازدواج خواهند کرد. شکسپیر نیز در نمایشنامه هملت به این باور اشاره کرده است.

در برخی کشورها رسم بر این است که مردان جوان روز ولنتاین لباس به زنان هدیه میدهند. چنانچه زن آن لباس را برای خود نگه دارد نشانه آنست که زن خواهان ازدواج با آن مرد است.

در فرانسه پسران اسم معشوقه خود را روی آستین لباسشان می نوشتند تا به همه بگویند: ازحس من آگاه شوید.

در زمانهای گذشته در ولز چنین مرسوم بود که در سالروز ولنتاین قاشقهای چوبی به یکدیگر هدیه بدهند. روی این قاشقهای چوبی معمولا نقش قلب و کلید و قفل کنده کاری شده بود. معنی این کنده کاریها چنین بود: “تو قلب مرا گشوده ای” یا “کلید دروازه قلب من دست توست.”

برخی باورهای آمیخته با خرافات نیز در رابطه با روز ولنتاین وجود دارد. اگر در این روز سینه سرخ از بالای سر دختری عبور کند او با یک ملوان ازدواج خواهد کرد و اگر گنجشک عبور کند همسرش مرد فقیری میشود اما بسیار خوشبخت خواهند شد و اگر آن پرنده سهره باشد آن دختر با مردی پولدار ازدواج خواهد کرد.

کودکان انگلیسی در صدها سال پیش در این روز مانند بزرگترها لباس بتن میکردند و خانه به خانه به ترانه سرایی و آواز خوانی میپرداختند.

اما در ژاپن روز ولنتاین به گونه ای دیگر مرسوم است. روز ولنتاین این دختران هستند که باید به مردان شکلات هدیه بدهند. زنان شاغل به اجبار باید به تمام همکاران مرد خود بویژه رییس خود شکلات هدیه بدهند. اما در روزی موسوم به “روز سفید”(WHITE DAY) که تاریخ آن ۱۴ مارس میباشد مردان برای جبران محبت خانمها به آنها هدیه میدهند. البته اغلب فقط به دوستان دختر خود. هدیه مردان معمولا یک لباس زنانه سفید رنگ است.

در چین هم افسانه ای وجود دارد که نمادی از عشق است و روز ولنتاین چینی ها محسوب میگردد. این روز هفتمین روز از هفتمین ماه در تقویم چینی است. این روز فستیوال دختران نیز نامیده میگردد. در این روز مردم چین به ستاره ها خیره میشوند. دختران نیز دعا میکنند تا کدبانوهای با کفایتی در آینده شوند و همچنین شوهر مناسبی نصیبشان گردد. پسران مجرد نیز دعا میکنند تا هر چه زودتر معشوق خود را بیابند.

بنابراین روز ولنتاین از روم به فرانسه و انگلیس وسپس به آمریکا راه یافت و اکنون در تمام جهان جشن گرفته میشود .



دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, |

 

 

اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست


و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر براستی خواستن توانستن بود ؛ محال نبود وصال ! و عاشقان که همیشه خواهانند؛همیشه میتوانستند تنها نباشند

 

 


اگر گناه وزن داشت ؛ هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛ تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم    

اگر غرور نبود ؛ چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم 

اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛ با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم 

اگر خواب حقیقت داشت ؛ همیشه خواب بودیم      
هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند 

اگر همه ثروت داشتند ؛ دل ها سکه ها را بیش از خدا نمیبرستیدند      
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ تا دیگران از سر جوانمردی ؛بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند     
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد .... اگر همه ثروت داشتند   

اگر مرگ نبود ؛ همه کافر بودند ؛ و زندگی بی ارزشترین کالا یود     
ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید   

اگر
عشق نبود ؛ به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟    
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟   
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟    
اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم .... اگر
عشق نبود 

اگر کینه نبود؛قلبها تمامی حجم خود را در اختیار
عشق میگذاشتند 

اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد    
من بی گمان    
دوباره دیدن تو را ارزو میکردم
و تو نیز هرگز ندیدن مرا   
انگاه نمیدانم   
براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت

 



27 آبان 1389برچسب:, |

انواع عشق
چگونه آهسته آهسته عاشق شویم؟
میدونی فرق
عشق و ازدواج چیه؟
فکر می کنید
عشق در چند ثانیه اتفاق می‌افتد؟!
عاشقاني که از
عشق
تهي اند من واقعاً عاشقم؟
دلایل عاشق شدن از نظر علم


 


انواع عشق

زندگي عاشقانه بهتر است يا عاقلانه ويا زندگي صادقانه؟
علاقه به شخص يا چيزي وقتي كه به اوج شدّت برسد به طوري كه وجودش را تسخير كند و حاكم مطلق وجود او گردد
عشق مي نامند.
عشق؛ اوج علاقه و احساسات است.
انواع
عشق
عشق يا سازنده است يا مخرب. عشق يا حقيقي است يا مجازي. عشق يا مصنوعي است يا مادّي. عشق يا باقي است يا فاني. عشق يا ظاهري است يا باطني و تعبييرهاي مختلف. پس دانستيم كه آن فراگيري مطلق كه نورش يا ظلمتش تمام وجود را احاطه مي كند " عشق" نام دارد.
احساسات انسان مراتبي دارد:
برخي از مقوله شهوت است:
مخصوصاً جنسي كه از وجوه مشترك انسان و حيوان است و جز طغيان فوران شهوت چيزي نيست. از مبداء جنسي سرچشمه مي گيرد و به همان جا ختم مي شود.خود اين
عشق شهواني و اين نيرو،انسان را بسوي هيچ فضيلتي سوق نمي دهد.اما اگر در وجود آدمي نفوذ كرد و در برابر نيروي عفاف و تقوي قرار گرفت و آن طرف روح فشار آن را تحمل كرد و تسليم نشد به روح قوت و كمال مي بخشد.مثل آتشي كه روشن مي كنيم تا از گرما و نور آن كمال است،استفاده كنيم ولي از دودش فاصله مي گيريم.
نوع ديگر احساسات انسان از لحاظ حقيقت و ماهيت با شهوت مغاير است كه نام آن را "عاطفه" مي گذارند و قرآن آن را "مودت" و "رحمت" مي نامد.
انسان تا وقتي كه تحت تأثير شهوات است از خود بيرون نرفته و آن شخص يا شئ مورد علاقه را براي خودش مي خواهد.اگر درباره ي معشوق محبوب مي انديشيد بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر لذت را ببرد. مسلم است كه چنين حالتي نمي تواند مكمل و مربي روح انسان باشد و او را تهذيب كند. اما گاهي انسان تحت تأثير عواطف انساني عالي خويش قرار مي گيرد و محبوب و معشوق در نظزش عظمت پيدا مي كند و سعادت ائ را مي خواهد و آماده است خود را فداي خواسته هاي او بكند. اينگونه عواطف،از خود گذشتگي مي آورد. بر خلاف نوع اول كه از آنها خشونت،سبعيت و جنايت برمي خيزد.
اين همان نيروي
عشق و محبت است كه از بخيل،بخشنده و از كم طاقت، شكيبا مي سازد.
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلي شد
عشق قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي كند. عشق الهام بخش است و قهرمان ساز.چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومند هستند. عشق نفس را تكميل و استعدادها را ظاهر مي سازد. عشق تصفيه گر است. صفات رذيله ناشي از خودخواهي و يا سردي و بي حرارتي از قبيل بخل واحساس، ترس ،تنبلي و تكبر و... را از ميان مي برد. عشق از لحاظ روحي در جهت آباداني روح گام بر مي دارد و از لحاظ بدن حركت مي كند،عكس روح. عشق باعث ويراني در بدن مي شود،زردي چهره، لاغري اندام و اختلال هاضمه و خرابي اعصاب را به بار مي آورد. عشق اگر هدف دار باشد گاهي تخريب مي كند و بعد به گنج مي رسد. گاهي انسان هدف دار نيست فقط تخريب ميكند. انسان بايد با عقل انتخاب كند و با عشق ادامه دهد. زندگي عاشقانه خوب است همانطور كه انتخاب عاقلانه.
عشق يك روزنه دارد و همه ي عالم را از يك روزنه مي بيند و چون آن روزنه هم
داراي شيشه ي رنگي است لذا همه چيز معشوق را زيبا مي بيند و وقتي آن پرده عقب رود و شيشه بشكند، رنگ اصلي او و حقيقت معشوق هويدا مي شود. مجنون
چنان ديوانه ليلي بود كه وقتي در كوچه ليلي گذر مي كرد همه جا در و ديوار
صورت ليلي را ميديد و در و ديوار را مي بوسيد.
من نديدم در ميان كوي او
در،درو ديوار الا روي او
بوسه گر بر زنم ليلي بود
خاك اگر بر سر كنم ليلي بود
چون همه ليلي بود در كوي او
كوي ليلي نبودم جز روي او
هر زماني صد بصر مي بايدت
هر بصر را صد نظر مي بايدت
تا بدان هر يك نگاهي مي كني
صد تماشا الهي مي كني
عشق اگر آمد نه اينكه عيب را مي پوشاند بلكه عيب را حُسن جلوه مي دهد. عشق مثل علم نيست كه صد در صد تابع معلوم باشد. جنبه دروني عشق بيشتر از جنبه خارجي آن است. عشق يك نيرويي است دروني، كه وقتي تجلي كرد به اندازه توانايي خودش حُسن سازي مي كند نه به اندازه اي كه در معشوق وجود دارد.
عشق هايي كه از پس رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
در
عشقهاي حيواني تمام عنايت عاشق بصورت معشوق است و تناسب اعضاء
و رنگ كه پس از اشباع رها مي گردد در
عشقهاي معنوي عاشق به روشهاي معشوق و آثار نفساني او توجه دارد.
اي پسر ترا نان جوين خوش ننمايد
معشوق من آن است كه نزديك تو زشت است
عاشق واقعي سر و صدا راه نمي اندازد در واقع محبت معنوي از درونش مي سوزد و نور مي بخشد و عاشقان مادي پر سر و صدا هستند و ديگران مي فهمند كه او اسير شهوت است. گاهي دستش مي اندازد يا سر كارش مي گذارند.
ناليدن بلبل ز نو آوري
عشق
است
هرگز نشنيدم ز پروانه صدايي


در پايان اشاره به عشق شهريار، آن شاعر مرحوم آذري زبان مي كنم. وقتي عاشق آن دختر شد و رفت به او ندادند، آنهم در بحران جواني، ناكام ماند كلاً رشته ي اين وصل را پاره كرد و اين رشته را متصل كرد به ايزد منان و جزء اولياي خدا شد.
قطره را رها كرد و به دريا رسيد. رود را رها كرد و به اقيانوس رفت و خدا هم به او اوج داد و توانست پريدن را به اوج خود برساند و در آسمان
عشق
به پرواز درآيد. بعد از چندين سال آن دختر هم در زندگي خودش ناكام شد و پس از شهرت پيدا كردن شهريار، براي وصل خيال انگيز آمد. فكر مي كرد باز هم شهريار عاشق اوست. لذا اي ابيات را شهريار در شرح آن ماجرا سرود:

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوش دارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا
عمر را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توأم فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با اين عمرهاي كوته و بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا
شور فرهادم بپرسيدش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين هجران كه يكدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفا داري بود غوغا چرا
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
اين سفر راه قيامت مي روي تنها چرا

چگونه آهسته آهسته عاشق شویم؟

 


شاید بتوانیم از
عشق به عنوان قدیمی‌ترین مفهوم بشری یاد كنیم و حتی ممكن است گاهی در حیوانات نیز رفتارهایی ببینیم كه بشود آنها را عشق تلقی كرد.
عشق از آن واژه‌هایی است كه ابهامات زیادی دارد و تعاریف بسیاری از آن كرده‌اند. یكی از مباحثی كه با عشق مطرح می‌شود، بحث دوست داشتن است و برخی این دو را یكی می‌دانند، ولی به نظر می‌رسد كه عشق چیزی فراتر و بیشتر از دوست داشتن باشد، چرا كه ما خیلی‌ها را دوست داریم اما عاشق آنها نیستیم و خیلی‌ها هم هستند كه نسبت به آنها كشش داریم ولی لزوما آنها را دوست نداریم و وقتی نیستند برای ما مهم نیست. به همین دلایل می‌توانیم بگوییم بین دوست داشتن و عشق تفاوت وجود دارد.: عشق؛ احساس‌ یا هیجان مثبتی است كه اگر انسان تجربه‌اش كرده باشد، آن را دوست دارد. انسان‌ها هم از عاشق شدن و هم از معشوق بودن لذت می‌برند، چرا كه هیجان عشق خوشایند است. برخی عشق را یك پدیده ناسالم می‌دانند و فكر می‌كنند این مقوله فرا رفتن یا خارج شدن از هنجارهاست، اما باید گفت كه هم عشق سالم وجود دارد و هم عشق ناسالم. انسان‌ها دوست ندارند تنها باشند و این حس انسان را از تنهایی می‌رهاند، چرا كه تنهایی احساس ناامنی به ما می‌دهد، ولی با كسی بودن و حتی فكر با كسی بودن به ما آرامش می‌دهد. نیاز به صمیمیت و ارضای نیاز‌های عاطفی ما را به سمت ارتباط با افراد می‌كشاند.

بخش روانی انسان از تفكر و هیجان و رفتار تشكیل شده است و در
عشق این سه با هم به شكل پیچیده‌ای تركیب شده‌اند و كار می‌كنند. هم جنبه‌های شناختی و فكری و هم جنبه‌های هیجانی و هم ابعاد رفتاری عشق بشدت این سه حوزه را درگیر می‌كند و زندگی ما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.
ما وقتی می‌توانیم عاشق شویم كه با احساس‌های خودشیفتگی و خودفریفتگی‌مان كنار بیاییم و بر آنها غلبه كنیم تا بتوانیم به كسی فكر كنیم و او را وارد زندگی خود كنیم. اگر می‌خواهیم
عشق سالم داشته باشیم باید بتوانیم تنها هم زندگی كنیم. انسانی كه می‌تواند تنها زندگی كند و با تنهایی خود كنار بیاید، بهتر می‌تواند در روابط خود با عشق وارد شود و اگر كسی تنهایی برایش یك فاجعه باشد، ممكن است در رابطه عاشقانه‌ای ناسالم وارد شود.
عشق را قابلیت درونی اهدای بخشی از وجود خود به افراد یا حتی به عقاید و آرمان‌ها به جای خودخواهی و حفظ همه چیز برای خود می‌داند. در این تعریف عشق فراتر از انسان‌ها رفته و ممكن است انسان عاشق یك آرمان یا عقیده باشد.
جنبه‌های جذابیت
وقتی صحبت از
عشق
و دوست داشتن می‌شود یعنی دو نفر به طرف هم جذب می‌شوند. جذب افراد به هم دارای جنبه‌هایی است كه هر چه در انسان‌ها بیشتر باشد احتمال جذب شدن آنها به هم بیشتر خواهد بود.
دو فرد باید برای هم جذابیت ظاهری داشته باشند كه این جذابیت لزوما زیبایی نیست، ممكن است فردی كه زیبا نیست به دل فردی بنشیند و به اصطلاح دلنشین باشد. انسان‌ها به افرادی كه برایشان جذابیت جسمانی دارند بدون این‌كه اطلاعات دیگری از آنها داشته باشند، ویژگی‌های مثبت‌تری را نسبت می‌دهند و بیشتر به سمت آنها جذب می‌شوند. انسان‌هایی كه در یك منطقه زندگی می‌كنند، احتمال این‌كه به هم علاقه‌مند شوند بیشتر است. اشتراك در محل زندگی، محل تحصیل، محل كار با تعداد دیدارها و برخوردها و امكان علاقه‌مند شدن رابطه مستقیم دارند. البته امروز با وجود اینترنت و... این جنبه تحت‌تاثیر قرار گرفته است اما با این حال باز هم از جنبه‌های جذابیت محسوب می‌شودهرچه انسان‌ها از لحاظ جسمی، عاطفی، اخلاقی، عقیدتی، هوشی، فرهنگی و... شباهت‌های زیادی به هم داشته باشند به احتمال بیشتری جذب همدیگر خواهند شد.
جنبه‌های دیگری نیز نظیر باكفایتی، باهوشی، جایگاه اجتماعی و تحصیلات بالا، طی كردن اوقات خوش با هم، داشتن مهارت‌های شنیدن، محبوبیت و دلنشینی و گاهی متفاوت بودن هم می‌تواند در جذابیت‌تاثیر داشته باشد.


چند نكته راجع به عشق
عشق ویژگی‌هایی دارد كه در همه مشترك است ویژگی‌ها عبارتند از:


به گفته این روان‌شناس، اینها ویژگی‌هایی است كه وقتی عاشق می‌شویم در ما ایجاد می‌شود. اما به غیر از این ویژگی‌ها عاشق شدن در ما احساس‌های مثبت و منفی نیز ایجاد می‌كند كه می‌توان احساس‌های مثبت را مانند شادی و شور و نشاط كه معمولا در اوایل عاشق شدن اتفاق می‌افتد، تجربه كرد و احساس‌های منفی نیز مثل دلتنگی و بی‌قراری و عدم تمركز بر كار و درس و... گاهی نیز احساس‌های دوسوگرا و متناقض مثل
عشق و نفرت كه بیشتر در زن‌ها پیش می‌آید اتفاق می‌افتنمعمولا افراد عشقشان را به این اشكال به هم ابراز می‌كنند؛ ابراز محبت، تبادل پاداش‌ها و كارهایی كه برای هم می‌كنند، حمایت‌های عاطفی و اخلاقی و صبر و تحمل در قبال كارهای ناخوشایند طرف مقابل. با این حال با توجه به معانی و تعابیری كه ما از عشق داریم، می‌توانیم با این خطرات نیز مواجه شویم كه شامل هوس، درگیر شدن با فرد نامتناسب، ندیدن عیوب، ماجراجویی، تبدیل كردن رابطه به یك درام و ادامه دادن رابطه به رغم بدرفتاری‌های طرف مقابل می‌شود.
عشق‌های ناسالم
بیشتر
عشق‌ها ناسالم به دلیل این‌كه بیشتر آدم‌ها گره‌ها و كمبودهایی در درون خود دارند كه باعث افتادن آنها در روابط ناسالم می‌شود.
در
عشق‌های ناسالم ابراز عشق یا نیاز فرد نسبت به رابطه بسیار شدید است. عشق‌های زودهنگام و شدت یافته معمولا مشكل ایجاد می‌كنند.
فردی كه فكر می‌كند اگر معشوق كسی نشود، بسیار بدبخت و بیچاره است معمولا گرفتار
عشق‌های ناسالم می‌شود.
فردی كه به طرف مقابلش حكم می‌كند كه تو باید فقط عاشق من باشی و نمی‌توانی حتی به اشیا یا فعالیت‌های خود
عشق بورزی نیز عشقی ناسالم را تجربه خواهد كرد.
عشق بی‌قید و شرط به طوری كه (هر كاری كردم باید مرا دوست داشته باشی)، عكس‌العمل‌های تند در مواقعی كه با عدم عشق متقابل روبه‌رو می‌شویم، سیری ناپذیری در انتخاب عاشق و معشوق به طوری كه فرد به یك نفر اكتفا نكند، ناتوانی در عشق ورزیدن به‌طوری كه فرد به‌‌رغم داشتن عشق نتواند آن را به شكل مناسب ابراز كند، ترس از پذیرفته نشدن و این تفكر كه من ارزش عشق را ندارم، ترس از وابستگی، اجبار در عشق متقابل به این صورت كه (چون من عاشق توام پس تو نیز باید عاشق من باشی)، جلب ترحم و دلسوزی در رابطه مثلا با مریض جلوه دادن خود، توسل به تهدید در اجبار فرد به ایجاد رابطه مثل تهدید به خودكشی و... خواسته من به خواسته‌های تو و دیگران ارجحیت دارد (باید همیشه مرا در اولویت قرار دهی) و من همیشه مهم‌ترین فرد در زندگی تو هستم همه اینها از مصادیق عشق‌های ناسالم است.

باورهای غلط و
عشق‌های بی‌سرانجام : بسیاری از افراد درباره عشق اشتباه فكر می‌كنند و باورهای غلطی در مورد آن دارند كه باعث بروز مشكل در روابط آنها می‌شود كه برخی آنها عبارتند از:

برخی
عشق‌ها بی سر انجامند مثل عشق نابرابر و یكطرفه. عاشق توانایی‌های بالقوه شدن (فردی كه با هوش است ولی بیكار)، عشق به عنوان نجات طرف مقابل (عاشق افراد ناتوان شدن برای كمك به آنها مثل یك فرد معتاد)، عشق به عنوان معلم و شاگردی (یادگیری یك طرفه از یك فرد)، عشق به دلایل بیرونی (تحت فشارهای اجتماعی و خانوادگی)، عشق با حداقل تفاهم (بدون هیچ چیز مشترك)، انتخاب براساس كمبودهای روابط قبلی (مقایسه با رابطه‌های قبلی)، عشق بدون دسترسی به معشوق (عاشق كسی شدن كه در كشور دیگری زندگی می‌كند)، این عشق‌ها به احتمال زیاد به سرانجام نمی‌رسند و افراد را دچار مشكلات متعددی در روابط و زندگی می‌كنند.
وقتی به
عشق فكر می‌كنیم همیشه داستان‌های زیبا و افسانه‌های عاشقانه به یادمان می‌آید، اما باید به یاد داشته باشیم كه عشق در زندگی واقعی با عشق در فیلم‌ها و داستان‌ها متفاوت است و ممكن است گاهی زندگی ما را بسیار لذت‌بخش یا بسیار زجرآور كند، پس كمی آهسته‌تر و محتاط‌تر در مسیر خطر عشق گام برداشت. 1ـ دلبستگی و نیاز به یكدیگر (زندگی بدون او برایم سخت است). 2ـ اهمیت داشتن (حاضرم هر كاری برایش انجام دهم). 3 ـ ایجاد تحمل برای خطاهای یكدیگر (با این كه از كارش ناراحت شدم اما چون عاشقش هستم او را می‌بخشم). 4ـ اعتماد و امنیت به‌طوری كه می‌تواند رازهایش را برای او بگوید (من هر حرفی را به او می‌گویم و در كنارش احساس امنیت می‌كنم). 2ـ عشق در نگاه اول. (من با اولین نگاه عاشق او شدم). 3ـ عشق فقط یك بار. (فقط یك فرد وجود دارد كه نیمه گمشده من است و اگر رابطه‌ام با معشوقم به هم بخورد دیگر كسی نیست كه بتوانم با او ارتباط برقرار كنم). 4ـ معشوق مسوول برآورده كردن همه نیازهاست. (معشوق من باید تمام نیازهای من را بر طرف كند و باید جای همه كس را برایم در زندگی پر كند، به‌طوری كه من دیگر نیازی به دوست و خانواده و... نداشته باشم). 5 ـ جاذبه جنسی همان عشق است. 1ـ عشق حقیقی بر همه چیز فائق می‌آید. ( عشق
كه باشد همه چیز مهیاست و هر اختلافی را می‌توان حل كرد).

 

دلایل عاشق شدن از نظر علم

چه زمانی متوجه حضور کسی در قلب خود میشوید؟ عشق در کیمیای ذهنتان باعث چه رویدادی میگردد؟ و آیا عاشق شدن صرفاً طریقه ای طبیعی برای حفظ بقای نوع بشر است؟ 
ما نام
عشق را بر آن می نهیم. عشق به مانند روشنای آفتاب حس میگردد. اما روح بخش ترین احساسات انسانها شاید همین راه حل زیبای طبیعت برای بقای نسل آدمیان و تولید مثل آنها باشد.
مغر توسط مجموعه ای از مواد شیمیایی اثر بخش، ما را در دام
عشق گرفتار می آورد. تـصور بر این است که در حال گزینش شریکی برای خود هستیم، در حالی که ممکن است طعمه ای دلباخته برای دام دوست داشتنی طبیعت بیش نباشیم.
آنگونه که شما تصور میکنید نیست…
روان پژوهان نشان داده اند در حدود ۹۰ ثانیه تا ۴ دقیقه زمان لازم است تا شما درباره
عشق کسی تصمیم گیری نمایید.
تحقیقات گویای این مطلب میباشند:
%۵۵ از طریق زبان جسمانی علاقه پدید می آید
%۳۸ از طریق لحن صدا و سرعت سخن گفتن
فقط %۸ از طریق گفتگو عاشق میشوند

روانشناسان برای
عشق سه مرحله پیشنهاد نموده اند: شهوت، مجذوبیت و تعلق. هر کدام از این مراحل بدلیل وجود هورمونها و مواد شیمیایی خاصی ایجاد میشوند.
مرحله ۱: شهوت
این اولین مرحله
عشق بوده و در هر دو جنس زن و مرد بدلیل وجود هورمونهای جنسی استروژن و تستسترون پدید می آید.
مرحله ۲: مجذوبیت
زمانی شگفت انگیز، هنگامیکه به
عشقی حقیقی مبتلا شده اید و بسختی میتوانید به دیگران فکر کنید. دانشمندان بر این باورند که سه انتقال دهنده عصبی اصلی در این مرحله دخیل میباشند: آدرنالین، دوپامین و سروتونین
آدرنالین
مراحل ابتدایی علاقمندی به یک فرد باعث فعال شدن واکنشهای استرس زا و افزایش سطح آدرنالین و کرتیزول در خون می گردد. این فرآیند تاثیر فریبنده ای در فرد ایجاد میکند: وقتی او را برای اولین بار می بینید بدنتان عرق می کند، قلبتان سریعتر میتپد و دهانتان خشک میگردد.
دوپامین
یک زوج تازه ازدواج کرده تحت معاینه مغزی قرار گرفتند و مشخص گردید که میزان سطح دوپامین که نوعی انتقال دهنده عصبی بشمار میرود در آنها بالا است. این هورمون از طریق رهاسازی حس شدیدی از لذت، باعث تحریک میل و رغبت در شخص میگردد. این دقیقاً همان تاثیری است که بعد از مصرف کوکائین در مغز بوجود می آید!
نتایج آزمایشات دال بر وجود مقدار قابل توجهی از دوپامین در اغلب زوجین میباشد: افزایش انرژی، کاهش نیاز به خواب و غذا، حواس متمرکز و لذتی مطبوع در کوچکترین جزئیات رابطه.
سروتونین
و در انتها سروتونین، یکی از مهمترین هورمونها، که باعث میگردد بسیار زیاد به معشوقتان فکر کنید.
آیا
عشق شیوه تفکرتان را تغییر می دهد؟
در یک بررسی علمی مشخص شد که در مراحل اولیه ایجاد
عشق ( مرحله مجذوبیت ) نحوه فکر کردن دچار دگرگونی شگرفی می شود. از بیست زوج جوان که ابراز علاقه بسیار شدیدی نسبت به هم می نمودند، دعوت بعمل آمد تا مشخص گردد که آیا مکانیزم تفکر دائمی به معشوق در مغز با مکانیزمی که باعث بروز اختلال وسواس فکری-عملی میشود ارتباطی دارد یا خیر.
با تحلیل نمونه های خونی گرفته شده معلوم گردید که میزان هورمون سروتونین در زوجهای جوان با سطوح پایین این هورمون در بیماران وسواس فکری-عملی برابری میکند. ۳ مرحله
عشق

تعلق
عشق نیاز به ناپیدایی دارد
افرادی که بتازگی عاشق هم شده اند صورتی خیالی، شاعرانه و ایده آل به شریک زندگیشان می بخشند، محاسنشان را بزرگ نمایی نموده و عیوبشان را می پوشانند.
همچنین زوجهای جوان، خودِ رابطه را نیز متعالی جلوه می دهند و تصور میکنند که رابطه شان از هر زوج دیگری صمیمی تر و زیباتر است. روانشناسان معتقدند که ما به چنین نگرش خالصانه ای نیازمندیم. این نگرش باعث میگردد، تا زمان وارد شدن به مرحله بعدی
عشق
، یعنی تعلق، در کنار یکدیگر باقی بمانیم.

 شخصی کاملاً غریبه را بیابید.
به مدت نیم ساعت اطلاعاتی صمیمی درباره زندگیتان در اختیار یکدیگر قرار دهید.
سپس به مدت چهار دقیقه بدون اینکه حرفی بزنید عمیقاً به چشم های هم خیره شوید.
یک روانشناس مشهور که در حال مطالعه دلایل عاشق شدن انسانها میباشد، از چندین زن و مرد درخواست کرد تا سه مرحله بالا را انجام دهند و متوجه گردید که بسیاری از زوج ها بعد از یک آزمون ۳۴ دقیقه ای عمیقاً احساس مجذوبیت می نمودند. دو زوج مورد مطالعه وی بعدها با یکدیگر ازدواج کردند.

 

 

 

سوال : من واقعاً عاشقم؟

 

عاشق چیست؟ آیا شکل شدیدتری از دوست داشتن است؟ یا چیز کاملا متفاوتی است؟ آیا انواع بسیاری از عشق وجود دارد؟ یا همه گونه عشق، اساساً یکسانند؟ با اینکه شعرا و فلاسفه طی اعصار، و اخیراً ، روان شناسان اجتماعی، این پرسش ها و پرسش های مشابهی را دربار? عشق مطرح کرده اند که هنوز نیاز به پاسخی دارند که همه بتوانند با آنها موافق باشند، چنین می نماید که مشکل تعریف عشق، دست کم تا اندازه ای، در این واقعیت نهفته است که عشق، یک حالت واحد و تک بعدی نیست، بلکه پدیده ای نسبتاً پیچیده و چند وجهی است که افراد، آن را در انواع روابط بسیار گسترده ای تجربه می کنند.البته ما واژه عشق را برای توصیف روابط ی چون همسران ،والدین و فرزندان و دوستان نزدیک به کار می بریم.
با توجه به این پیچیدگی، روان شناسان اجتماعی، رویکردهای گوناگونی را برای طبقه بندی و توصیف
عشق در صور بسیار آن ایجاد کرده اند. برخی از روان شناسان عشق ورزی را به لحاظ مفهومی، متفاوت از دوست داشتن می دانند. بنابراین، عشق ورزی صرفاً مقدار بیشتری از دوست داشتن نیست، بلکه معمولاً مستلزم مجموعه ای از احساسات و نگرانی ها درباره معشوق است که از نظر کیفی متفاوتند. از این دیدگاه، دوست داشتن با تمجید و تحسین و محبت دوستانه، همراه است، آنچنان که با عناوینی از این قبیل منعکس می شود: « همان شخصی است که من دوست داشتم مانند او بودم ». بر عکس عشق ورزی، عموماً در بر دارنده احساسات نیرومند وابستگی، صمیمیت، و یک نگرانی عمیق برای بهروزی معشوق است. مثلاً، « اگر هرگز نتوانم با ............... باشم، بدبخت می شوم» (وابستگی) ، و«احساس می کنم که تقریباً در هر زمینه ای می توانم به ............... اعتماد کنم» (صمیمیت).
سه مولفه اصلی
عشق : همدلی و صمیمیت، تعهد و پایبندی، شور و اشتیاق
بدیهی است که راه های بسیاری برای توصیف
عشق وجود دارد. یک طبقه بندی به ویژه مفید ، مثلث عشق است که توسط استرنبرگ مطرح شده است. او عشق
را باترکیب سه مولفه اصلی ترسیم می کند

عاشقانه - - > www.Kocholo.org <

باران
همدلی و صمیمیت، تعهد و پایبندی، شور و اشتیاق
صمیمیت به احساس نزدیکی و پیوستگی با معشوق اشاره دارد. اشتیاق به جنبه های گرم یک رابطه اطلاق می شود، یعنی هیجانی که نسبت به یار خود احساس می کنید، به انضمام کشش و جاذبه جنسی. تعهد متشکل از دو تصمیم است، تصمیم کوتاه مدت در جهت
عشق ورزی با یار خود، و تصمیم بلند مدت برای حفظ و نگهداری آن عشق و باقی ماندن با یار« تا مرگ شما را از هم جدا کند ».
مثلث
عشق استرنبرگ، تنها یک مدل برای بیان عشق تکامل یافته است. وی معتقد بود که عشق می تواند تنها متشکل از یکی از این مولفه ها یا ترکیبی از این سه جزء باشد. بدین ترتیب، از آنجا که سه مولفه تشکیل دهنده عشق شور و اشتیاق، صمیمیت و تعهد به هفت شکل می توانستند با همدیگر ترکیب شوند، جدول زیر توانست هفت نوع عشق را طبقه بندی کند.
هفت سبک
عشق ورزی
- سبک دوستانه یا رابطه از روی علاقه: در این رابطه فقط مولفه صمیمیت وجود دارد و شما به طرف مقابل تنها بر اساس درک و فهم متقابل رابطه گرم و صمیمی برقرار می کنید. در این رابطه شور و اشتیاق و تعهد دراز مدت وجود ندارد.
- سبک شیفتگی یا شیدایی : که در واقع باعث یادآوری این ضرب المثل می شود که « در نگاه اول، نه یک دل بلکه صد دل عاشق شده است » می باشد و به آن
عشق

در نگاه اول هم گفته می شود. در این جا فقط مولفه شور و اشتیاق وجود دارد. فرد طرف مقابل را فقط به خاطر احساس خاصی که از لحاظ جذابیت ظاهری در او ایجاد شده است می خواهد و این رابطه تا به سرانجام نرسد، ادامه پیدا می کند.
- سبک بی احساس یا پوچ: یک رابطه بی روح و درازمدت می باشد که افراد پیوندهای عاطفی خود را از دست داده اند و بر اساس عادت در کنار هم باقی مانده اند.

  سبک رومانتیک:

در این رابطه هم مولفه صمیمیت وجود دارد. نوعی عشق که هم بر اساس جذابیت ظاهری و هم بر اساس درک و فهم متقابل به وجود می آید و تعهد ضروری نیست.
دو نفر
- سبک مشارکتی یا رفاقتی: که به آن
عشق افلاطونی هم گفته می شود. دو طرف، یک رابطه آگاهانه دوستی با هم برقرار می کنند و صمیمیت هنوز وجود دارد. اکثر دوستی هایی که دوام پیدا می کند به این سبک عشق تبدیل می شوند، البته نقش شور و اشتیاق کمرنگ می شود.
- سبک احمقانه یا ابلهانه: فرد فقط بر اساس شور و اشتیاق دست به چنین رابطه ای می زند و اسیر گردباد هوس می باشد. در این رابطه مولفه صمیمیت هیچ گاه شکل نمی گیرد و طرفین احساس یاس و نا امیدی می کنند.
- سبک تکامل یافته: افراد برای رسیدن به آن سخت تلاش می کنند. در این رابطه هر سه مولفه شور و اشتیاق، صمیمیت و تعهد همزمان با هم وجود دارد.
بدون
عشق و علاقه و همچنین بدون برخورداری علاقه به دیگران، جسم و روح انسان پژمرده می شود و می میرد.اما امروزه زمانی که واژه ی عشق بکار برده می شود به اشتباه بیشتر دوست داشتن دو غیر همجنس به ذهن خطور می کند اما در حقیقت عشق همان دوست داشتن همنوعان و اطرافیان است و کمک و همراهی آنان برای زندگی بهتر.
در بحث علاقه مندی به جنس مخالف هم ، طبق نظر دین ما که برخواسته از شناخت صحیح از نیازهای انسان است باید کشش و علاقه بین دختر و پسری که قصد ازدواج دارند وجود داشته باشد اما در ضابطه و قانون مند.
عشق

واقعی در طول زمان و بعد از ازدواج بی



27 آبان 1389برچسب:, |

1. 

 

 

       چقدر سخته که بدونیم آخرین روزه که کنارهم هستیم، برای آخرین باره که میتونیم تو چشمهای هم زل بزنیم
چقدر سخته هر دو احمقانه به هم لبخند بزنیم و بدونیم که تا چند ساعته دیگه شونه یی برای گریه هامون وجود نداره
چقدر سخته تو چشمهای همدیگه هنوز شوق موندن رو ببینیم اما غرورمون اجازه نده بگیم هنوز عاشقیم
چقدر سخته وقتی دستهای همدیگرو گرفتیم به این فکر کنیم که شاید فردا دستهای یه غریبه جای دستامون رو پر کنه
چقدر سخته وقتی برای آخرین بار همدیگرو در آغوش می گیریم و یه عالمه حرف داریم که بزنیم اما سکوت کنیم
چقدر سخته وقتی در تلخ ترین لحظه پر از گریه ایم، جوری بخندیم که در شیرین ترین لحظه ها نخندیده ایم
چقدر سخته وقتی برای آخرین بار صورت همدیگرو می بینیم،، با لبخند بگیم: آرزو دارم خوشبخت بشی،، وخداحافظ
و چقدر سخته وقتی هر کدوم به سمتی بر می گردیم و می رویم و حتی به پشت سر مون هم نگاه نمی کنیم...
و تنها چیزی که از اون همه خاطره به یادت میاد این شعره :
زندگانیم و زمین زندان ماست زندگانی، درد بی درمان ماست
راندگانیم از بهشت جاودان وین زمین زندان جاویدان ماست
گندم آدم چه با ما کرده است که آسیای چرخ سرگردان ماست
جسم قبر، جامه قبر، خانه قبر باز لفظ زندگان، عنوان ماست
جمع آب و آتشیم و خاک و باد این بنای خانه ی ویران ماست

میزبان را نیز با خود می برد مهلت عمری که خود مهمان ماست

 



23 آبان 1389برچسب:, |

روزها پسرکی بود عا شق دخترکی
گذشت و دخترک نیز عاشق شد
هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت
گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن
مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را
شروع میکردن اونقدر لذت میبردن
که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن.
روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن
تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت
پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه
سریع اونو به بیمارستان رسوند .
دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟
پسرک سرش را بالا گرفت
و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . .
دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او
گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد .
دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد.
اون رفت و آزمایش داد .
روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت .
وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قلف شده بود.
رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . .
ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد.
از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه
تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی
حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده .
روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت.
برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت.
ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد.
هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او
خواهش کرد که بگوید .
اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت :
اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم.
دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.
برای آرامش پسرک قبول کرد.
روز بعد دخترک آمد.




ادامه مطلب
23 آبان 1389برچسب:, |

رویا....

 
 

 

چقد

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

مجنون یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم 

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

اون چیزی نیست!

ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه وبره

تا ته دنیا واسه اون شب شب یلدا میشدیم

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن

ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

تجربه ی اومدنت یه درده مثله رفتنت 

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

بزار اینو اخره سری یدونه ارزو کنم

کاشکه باهم عاشق هم فقط

 تورویامیشدیم ..............

 



21 آبان 1389برچسب:, |

 

عصر روز پنج شنبه درایستگاه منتظراومدن اتوبوس بودم. پدرودختری به ایستگاه اومدن ونشستن.هردو ظاهری بسیارفقیرانه داشتند. دخترک معصوم، لباس کهنه ای به تن داشت خیلی کهنه.
اتوبوس نیومد پدردخترک تصمیم گرفت که تاکسی بگیره ولی راننده ها با مقصدی که اون میخواست هم مسیر نبودن. خسته شد و روی صندلی نشست.وقتی به دخترک نگاه نمی کردم بهم چشم می دوخت وقتی نگاهش می کردم چشم ازم برمی داشت به همین خاطربه او چشم دوختم و یک لحظه هم ازش چشم برنداشتم.
نگاهم نمی کرد تا زمانی که بی طاقت شد و نگاه کرد رنگ چشماش سبز بود ونیازمند محبت.مدام چشمهایش راجمع می کرد تا منو واضح ببینه ازاینجا شد که فهمیدم چشمهاش کم سو ست.همین طور به هم زل زده بودیم.اتوبوس نیومد .پدرش دوباره بلند شد و تصمیم گرفت تاکسی بگیره ولی راننده ها باز هم اون مقصدی که او در نظرداشت رو نمی رفتن.وقتی برگشت تا روی صندلی بنشینه با دیدن ما یکه خورد چون دخترش سر روی شونه هام گذاشته بود ومی خندید من هم دستهای او را در دستام فشار میدادم ونوازش می کردم.
پدرش جلوآمد و روبه دخترش کرد و گفت :نجوا! خانم را اذیت نکن .من بدون لحظه ای صبر گفتم نجوا یک فرشته ست و فرشته ها کسی را اذیت نمی کنن. واینطور شد که سر صحبت بازشد.
پدرنجوا میگفت: دخترش، مادر خود را دربدو تولد ازدست داده و تا حالا یاد نداشته که نجوا با یک خانم چنین رفتاری را ازخودش نشون بده.او از همه گریزون بود اگه کسی می خواست به او دست بزنه جیغ می کشید ولی الان با تو ارتباط عاطفی برقرار کرده . او می گفت کم کم نجواداره بینایی اش را از دست می ده و تنها راه نجاتش گرفتن چشم است اگر کسی پیدا بشه که نمی شه چشم هایش را به دخترش بده . دخترش کورنمیشه
حرف هایش جگر منو سوزوند .قلبم آتیش گرفت و اشک در چشم هام حلقه زد. اتوبوس خیلی دیرکرده بود نمی دونم چرا حتما حکمتی در کار بوده. به نجوا نگاه کردم و با تمام وجودم او را در بغلم فشار دادم و از درون گریستم و از برون خندیدم ناراحتی خودمو فراموش کرده بودم.آخه من از بیماری سختی رنج می برم امیدی به زنده بودنم نیست پدر و مادرم نذر و نیازها ی زیادی کردن ولی بی فایده بود رفتنی بودم رفتنی.
ناراحتی وغصه به بیماری ام اضافه می کرد.با دیدن آن صحنه و حرف های آن مرد دلم آشوب شد یک لحظه نفهمیدم چی شد از حال رفتم چشم هام رو که باز کردم روی تخت بیماستان بودم ومامانم با چشم های نگران نظاره گراحوالم بودقضیه را برام تعریف کرد و گفت براثرفشار روحی که به من وارد شده بود در ایستگاه اتوبوس بیهوش شدم وآن پدرودخترمنو به بیمارستان رسوندن.همون جا تصمیم گرفتم چشم هامو به نجوا هدیه بدم چون او بیشترازمن به این چشمها نیاز داره .
...
من چند روزی بیشتر زنده نیستم. نا بینا مردن با بینا مردن برام هیچ فرقی نداره این موضوع را با مامانم درمیان گذاشتم عصبانی شد و گفت دیگه حق به زبان آوردن همچین حرف هایی را ندارم .به پدرم گفتم او هم مثل مامانم رفتار کرد اصرار کردم اشک ریختم التماس کردم راضی نشدن که نشدن.
حکومت نظامی راه انداختم وتهدید کردم که اگه به خواسته هام عمل نکنند دوا ودرمون را ادامه نمی دم ، لب به هیچ غذایی نمی زنم و آبی هم نمی خورم تا بمیرم .وهمین کار را هم کردم ونتیجه بخش بود چون اگر ادامه می دادم زودتر از وقت موعودی که پزشکان برام در نظر گرفته بودن به دیار باقی می شتافتم واین برای خانواده ام گرون تمام می شد.آنها تسلیم شدن. همه چیز برای نابینا شدن مهیا شد.منو به اتاق عمل بردند. چشم های قهوه ای ام ا از صندوقچه وجودم بیرون کشیدند و در صندوق وجود نجوا گذاشتن .عمل موفقیت آمیز بود.
...
وقتی که به هوش اومدم از مامانم پرسیدم که چرا هوا تاریکه ازش خواستم لامپ را روشن کنه آخه من از تاریکی می ترسم که ناگهان مامانم گریه کرد و پدرم گریه کنان از اتاق خارج شد تازه فهمیدم که چه اتفاقی برام افتاده.حس عجیبی داشتم فقط به مرگ فکر می کردم که آیا می تونم عزاییل راببینم یا که او در تاریکی خودم، جان بی مقدارم رو خواهد گرفت من فقط سیاهی می دیدم و نجوا دنیای رنگی را نظاره گر بود.بهش حسودی کردم.
پدر نجوا ازخوشحالی می گریست و پدر من هم ازناراحتی.در بیمارستان تحت مراقبت بودم ولی نجوا مرخص شده بود پس از چند روزنجوا بینایی کاملش رو بدست آورد وبه عیادتم اومد.دیگه لازم نبود برای واضح دیدن آدم ها چشم هاش روجمع کنه، این را حس می کردم . چشمهای قهوه ای من درصورت او به صا حب قدیمی اش نگاه می کرد
نجوا نزدیکم اومد دستام رو روی صورت وچشم هاش کشیدم چه حرارتی در نگاهش بود. انگار چشمهام برای او ساخته شده بودن.من چشمی نداشتم تا بگریم، جاش خالی بود.خودم رو پیشش خندان جلوه دادم.
نجوا یه تیکه پارچه باریک سبز روبه مچ دست راستم بست و گفت :تو حالت خوب میشه من مطمئنم بعد رفت و تنها شدم. یک لحظه از کاری که کردم پشیمان شدم وقتی به یاد مرگ افتادم ناراحتی ام بر طرف شد .
...
در بیمارستان حالم روز به روز بهتر و بهتر می شد طوریکه در آزمایشی که از من گرفتند هیچ اثری ازبیماری ام نبود سالم سالم بودم.من شفا پیدا کرده بودم ، یک معجزه.
والدینم نمی دانستند که از این موضوع باید شاد باشند یا ناراحت چون می دانستند که من باید تمام عمرم را با عصای سفید زندگی کنم.



21 آبان 1389برچسب:, |

 

یرمرد صبح زود از خانه بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود. در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان ماشینی به او زد. به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند.
پس از پانسمان زخم ها، پرستاران از او خواستند که آماده شود تا از استخوان هایش عکسبرداری شود. پیرمرد به فکر فرو رفت و یکباره از جا بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت. به پرستاری که می خواست مانع رفتنش شود گفت که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستار سعی کرد او را برای ماندن و ادامه درمان قانع کند ولی موفق نشدند. از پیرمرد دلیل عجله اش را پرسید.
در جواب گفت: زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستار گفت: اصلا نگران نباشید. ما به او خبر می دهیم که امروز دیرتر می رسید.
پیرمرد جواب داد: متاسفم! او بیماریِ فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با تعجب پرسید: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید در حالی که شما را نمی شناسد؟
پیرمرد با صدایی غمگین و آرام گفت: اما من که می دانم او کیست . . . !

 



19 آبان 1389برچسب:, |

 

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان مریم یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. مریم 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض مریم ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:مریم جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

 مریم با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

  مریم گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت مریم نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود:مریم عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (محمد)

 مریم که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

  مریم به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر مریم اومدن دنبال مریم برای مراسم ختم یکی

از بستگان

  مریم بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای مریم شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره مریمه قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

  مریم همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد(تقدیم به عشقم محمد)

 



19 آبان 1385برچسب:, |



مادر بمان!
تمام هستي ام را تقديمت مي كنم ولي بمان.
چگونه ميتوانم توصيفت كنم اي مادر.
مي خواهم برگه هاي سفيد كاغذ را نور باران كنم چرا كه ميخواهم از تو بگويم مادر.
مادرم، اي يگانه مرواريد صدف هستي من،بمان و ياريم كن .بمان واين دل پر تلاطم مرا با نور وجودت به ساحل آرامش برسان.گفته بودم طاقت امواج سهمگين درياي پر التهاب هستي را ندارم .قسم ميخورم به ياد داري.پس بمان .
روزي روزگاري من بودم وخدا.تو را نمي شناختم مادر.من آمدم وهول وهراسي سخت، مرا به گريه انداخت .اما ،تو نترسيدي.قرار بود در آغوش فرشته اي فرود آيم.نشانه اش كمان لبخندش بود وگرمي وجودش .هر دو را حس كردم.آرامشي مرا در بر گرفت.آنگاه خدا بود ومن بودم وفرشته ام.
آسمان، از سبد نگاه فرشته ام ،درياي عشق شد وباريد وباريد وباران را نقابي براشكهاي شوق خود كرد .
زمين،از بركت گامهاي فرشته ام بارور شد وبنات نبات، بر پهنه كره خاكي اشتياق
خود نمايي يافتند.
خورشيد وماه، بي تاب گيسوي نگاه فرشته ام بودند.
ماه،تيرگي ها را از بيكران هستي درو كرد وخود وامدار آنها شد وخورشيد از برق نگاه فرشته ام ،درخشيدن گرفت ومهر ومهتاب در التماس نگاه او.
در پشت ديوارشب، غوغايي بود وهياهويي، كه رخصت ديدار مي طلبيدند.
آنگاه كه نداي "الها" گفتن فرشته ام درآسمان شب طنين انداز شد،ستارگان از ابهت وقداست كلامش كه همه نور بود ،چشمك زنان بر پهنه آسمان، شوق وصال يافتند وبا ماه هم پيمان شدند كه آسمان را بيارايند وجشني از نور را به حرمت فرشته ام بر پا كنند.
فرشته ام تو بودي مادر.تو مقدس ترين خلقت خدايي.تو, مادري.گفتم فرشته ولي خطا كردم.چرا كه فرشتگان براي تقديس تو آمده اند وبر قدمگاه تو بوسه مي زنند.
واينها براي تو بود مادر.وتو اي نور الهي،بي چشم داشت ،آنها را تقديم من كردي وخود عازم ديار دوست شدي.
گفته بودم بمان ولي نماندي.
گفته بودم بمان وياريم كن.
آسمان را ديدم وزمين را.خورشيد وماه وستارگان بي دل را ديدم ولي افسوس، كه ديگر تو را نديدم.
اين بارآسمان باريد.من خواسته بودم ،كه ببارد. شايد مرهمي بر عطش ديدار من باشد.
آري بباروبا اشك هاي من همراه شوتا بدرقه كنيم مادرم را.
"فرشتگان، بي تاب آمدنت بودند ومن بيمار رفتنت."
چه واقعه ايست معراج تو اي، زيباتريت ترانه هستي.
"در شگفتم از عروج خاك بر افلاك."
زمين چرخيد.آري بچرخ تا شايداو را بيابم.
كسوف وخسوف شايسته خورشيد وماه شد چرا كه ديگر گيسوي نگاهت نبود.
گفته بودم بمان ولي نماندي.
الها او نماند وحالا روزگاريست كه من هستم وخدا ونقش فرشته ام بر قلبم.
الها تو مرا به او سپردي.
حال،من،او را ،به تو مي سپارم.
در يابش .تا آنگاه كه روزگاري نو آيد.
آنگاه كه خدا باشد و من باشم ومادرم.



18 آبان 1389برچسب:مادر, |

امشب دیگر سکوت را بشکن٬ يگانه ام! ببین این منم٬ این منم که به کلبه عشقمان بازگشته ام! جای تو خالی است



هميشه غمگين ترين و رنجورترين لحظات انسان توسط كسي ساخته مي شود كه شيرين ترين و شاد ترين لحظات را براي او ساخته است



من براي سال ها مينويسم ...... سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند....... افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود...... هميشه يكي بود يكي نبود



اگر حلقه عشق از طلاست ، حلقه دوست از وفاست



فا داری را بايد از نيلوفری آموخت که به دور هر شاخه ای میپيچد در آغوشش ميميرد



زندگي گفت که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود تا چه گويد دل من,عقل ناليد کجا حل شود مشکل من , مرگ خنديد در خانه ي ويرانه ي من هيچ كس لياقت اشكهاي تو را ندارد وكسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نميشود..


ازکسي که دوستش داري ساده دست نکش شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشي از کسي هم که دوستت داره بي تفاوت عبورنکن چون شايد هيچ وقت هيچ کس تورو مثل اون دوست نداشته باشه



محبت از درخت آموز که حتي سايه از هيزم شکن هم بر نمي دارد



زندگي دفتري از خاطرهاست... يک نفر در دل شب، يک نفر در دل خاک... يک نفر همدم خو شبختي هاست،يک نفر همسفر سختي هاست، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه مسافريم



پلکهایم توان دزدیدن نگاهت را ندارد چشمهایم شرمسار از حضورت خیره به پاهایم که در لرزش دیدارت منتظر سقوط هستند و من ترکیبی از این اجزا دل به سلامت دادم سلام!



مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان كرديم



انواع قهوه : 1- شيرين مثل چشات2 - رقيق مثل قلبت3- تلخ مثل دوريت



در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگي است / ورنه با يک استخوان صد سگ رفيقت مي شوند



خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگويم، هزاران جلد کتاب مي شود ولي آنچه در دل دارم يک جمله بيش نيست: دوستت دارم



اگر تنهاترین تنهایان شوم ، باز هم خدا هست ، او جانشین تمام نداشته‌های من است



شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شده ای تا می توانی زیبا برقص



من نميگوييم هرگز نبايد در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم بايد براي بار دوم هم نگاه کرد (ويکتور هوگو)


شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم

هرگاه دلت هوايم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببين که همچون دل من در هوايت مي تپند

آرزويم اينست ... نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز... و به اندازه هر روز تو عاشق باشي عاشق آنکه تو را مي خواهد و به لبخند تو از خويش رها مي گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه

 

 


7 مهر 1389برچسب:, |

پرسيد به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هيچ كس. پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو" با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز. ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است

عشق را وارد کلام کنيم تا به هر عابري سلام کنيم و به هر چهره اي تبسم داشت ما به آن چهره احترام کنيم زندگي در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف اين پيام کنيم عابري شايد عاشقي باشد پس به هر عابري سلام کنيم

بسته ام در خم ابروي تو اميد دراز/ان مبادا که کند دست طلب کوتاهم/بامن راه نشين خيزو سوي ميکده آي/تادر آن حلقه ببيني که چه صاحب جاهم

چاه هم با من و تو بيگانه است ني صد بند برون آيد از آن، راز تو را فاش كند درد دل گر بسر چاه كني خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه كني

قلب مثل دو تا اتاق ديوار به ديوار هست كه يكي از اتاقها غم و ديگري شادي. مي گن آرام بخند كه تو اتاق بقلي غم را بيدار نكني دن جاي پات ميان و ميرن .

ثمره عمر آدمي يك نفس است و آن نفس از براي يك همنفس است گر نفسي با نفسي هم نفس است آن يك نفس از براي عمري بس است


انسان عاشق زيبايي نمي شود بلكه آنچه عاشقش مي شود در نظرش زيباست

پيش آتش دل شمع و پر پروانه يکيست گر به سر حد جنونت ببرد عشق "عماد" بي وفائي و وفاداري جانانه يکيست

پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکيست حرم و دير يکي، سبحه و پيمانه يکيست اينهمه جنگ و جدل حاصل کوته نظري است گر نظر پاک کني کعبه و بتخانه يکيست هرکسي قصه شوقش به زباني گويد چون نکو مينگرم حاصل افسانه يکيست اين همه قصه ز سوداي گرفتاران است ورنه از روز ازل دام يکي، دانه يکيست

اگر تمام شب برا ي از دست دادن خورشيد گريه کني لذت ديدن ستاره ها را هم از دست خواهي داد

زندگي را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترين قله ها رسيدي، لبخند خود را نثار تمام سنگريزه هايي کن که پايت را خراشيدند

زندگي مثل پياز است که هر برگش را ورق بزني اشکتو در مي ياره



7 مهر 1389برچسب:, |

 

 **    داستان ازعشقي بي همتا ... **
 

 


چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام مینشست .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( م... )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
م... پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
م... مرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام.


 



6 مهر 1389برچسب:, |

 
 

 

قلبي بزرگتر از جهان

 

 

 

هزََاران سال بود كه مي خواست به دنيا بيايد . هزاران سال بود كه ذوق داشت. هزاران سال بود كه نوبتش نمي رسيد. و هر روز كسي به دنيا مي آمد و او غبطه مي خورد و همچنان منتظر نوبت خودش بود .
و سرانجام روزي رسيد كه به او گفتند : ديگر ، نوبت توست . چمدانت را ببند و آماده رفتن باش .

***
چمدانش كوچك بود. كوچكتر ازيك بند انگشت و او آنقدر داشت كه مي خواست با همان چمدان بند انگشتي برود ،كه گفتند : صبر كن ، سفرت دور است . 
 

 

 

سفرت طولاني گفتند : جاده ها منتظرند ، راه ها و بيراهه ها . چقدر پست و چقدر پشت . چقدر بالا و چقدر پائين . چقدر دور و چقدر نزديك . پس چيزي با خودت ببر، چيزي كه با با آن بتواني آن همه بالا و پائين و دور و نزديك را بپيمائي.
پس او دو پا براي خودش برداشت . براي رفتن ها و دويدن ها ، براي گشتن ها و پيمودن ها ، براي جستجو .
***
بي تاب به دنيا آمدن بود مي خواست با همان دو پا برود كه گفتند : صبر كن ، آنجا كه مي روي تماشائي است ، چقدر سبز و چقدر سرخ ، چقدر زرد و بنفش و آبي ،؛ چقدر سياه و سفيد . چقدر ريز و درشت و كوچك و بزرگ و ابن و آن . چقدر زيبائي و شگفتي منتظرند تا براي تو باشند تا جزئي از تو شوند ، پس چيزي با خودت ببر كه به كار ديدن و تماشا بيايد . و گرنه دنيا تاريك است .
و او دو چشم براي خودش برداشت .

عجله داشت مي خواست زودتر به دنيا بيايد ، مي خواست با همان دو چشم و دو پا برود كه گفتند صبر كن . آنجا كه تو مي روي پر است از نغمه و ترانه و صوت و صدا ، پر آهنگ ونوا ، و همه منتظرند تا به تو برسند ، همه مي خواهند براي تو باشند . پس چيزي با خودت ببر كه ربط تو باشد با آنها و گرنه دنيا سوت و كور است .
و او دو گوش براي خودش برداشت .

***

و او هر روز چيزي بر مي داشت . لبي براي لبخند و زباني براي گفتن و دستي براي ساختن و چيزي كه با آن ببويد ، و چيزي كه با آن بنوشد و چيزي كه با آن بفهمد و چيزي كه با آن ...
و هر روز چمدانش بزرگ و بزرگتر شد . نُه ماه ، روز و شب و شب و روز ، نُه ماه به هفته ها و به روزها ، نُه ماه به دقيقه ها و ثانيه ها چمدان بست . چمداني از خون و سلول و استخوان ، چمداني از جان ، چمداني از تن .

گفتند : اينها ابزار توست، در سفر زندگي . از همه شان استفاده كن و بسيار مراقبشان باش كه همه به كارت آيد . اما وقتي خواستي برگردي ، چمدان را همان جا بگذار و سبك برگرد.

و آن وقت به او صندوقچه اي دادند ، سرخ و كوچك ؛ و گفتند : بهترين و زيباترين و قيمتي ترين چيزها در اين است . هم خدا هم نور و هم بهشت . مراقب باش كه هرگز گمش نكني . نامش قلب است . و با اين است كه تو انسان مي شوي . و گرنه اين چمدان خون استخوان ، بي اين قلب ، هيچ ارزشي ندارد.

و او رفت ؛ با شور و شتاب و نفهميد اين شتاب با او چه خواهد كرد .

اما همين كه پا به اين دنيا گذاشت ، همين كه چشم باز كرد و همين كه دستهايش را گشود ، احساس كرد چيزي را جا گذاشته ، هي چندين بار چمدانش را زير و رو كرد ، همه چيز بود ، دوباره گشت و دوباره گشت و ناگهان فهميد ؛ فهميد كه آن صندوقچه سرخ را با خود نياورده است .

آه ، او قلبش را جا گذاشته بود .

و آنجا بود كه شروع كرد به گريه كردن . گريه مي كرد و هيچ كس نمي توانست آرام اش كند . زيرا هيچ كس نمي دانست او براي چه مي گريد.

تا اينكه زمزمه اي آرام را در گوشش شنيد ، زمزمه اي كه مي گفت : عزيز كوچكم خوش آمدي به جهان ، اما حيف كه تو هم باشتاب آمدي و حيف كه تو هم قلبت را جا گذاشتي.

آدم ها همه همين كار را مي كنند ، همه با عجله مي آيند و همه قلبشان را جا مي گذارند و همه همان لحظه‌‌ نخست از آن باخبر مي شوند و براي اين است كه همه وقتي به دنيا مي آيند ، گريه مي كنند ، اما بعدها يادشان مي رود ، يادشان مي رود كه چيزي را جا گذاشتند ،و فكر مي كنند اين كه در سينه شان است ؛ اين كه به اندازه مشت بسته شان است قلب است ، اما اين قلب نيست ! قلب چيز ديگري هست .

حال ،عزيز كوچكم !ديگر گريه نكن ، زيرا زندگي تلاشي است كه هر كس براي پيدا كردن قلبش مي كند . براي پيدا كردن آن چيز ديگر.

و براي اين است كه زندگي اين همه زيباست . اين همه ارزشمند ، اين هموار .

دنيا پُر است از چيزهايي كه به تو مي گويد قلبت را چگونه مي تواني دوباره پيدا كني. شايد هر چيز كوچك و شايد هر چيز بزرگ. و بدان كه اين يك جستجوي بي پايان است .
پس لبخند بزن و زندگي كن ؛ و او لبخند زد و زندگي شروع شد.

***

و او در جستجوي قلبش به اينجا و آنجا رفت . به هر گوشه وبه هر كنار . به هر پايين و به هر بالا . تا ابنكه روزي به دانه اي رسيد و به او گفت : من دنبال قلبم مي گردم ، آدمم و قلبم را در بهشت جا گذاشته ام . همه جا را مي گردم و نمي دانم از كجا پيدايش كنم ؟ تو مي تواني كمكم كني ؟

دانه گفت : من نمي دانم آدم ها قلبشان را از كچا مي آورند. ولي خوب مي دانم دانه ها چگونه داراي قلب مي شوند . اگر دوست داري تا قلب مرا ببيني .

و او همراه دانه رفت .

دانه پنهان شد ، دانه درد كشيد ، دانه ترك خورد ، دانه ريشه زد ، دانه دستهايش را بلند كرد . دانه قد كشيد ، دانه ساقه شد . دانه شاخه شد . دانه جوانه زد . دانه برگ داد و شكوفه كرد و ميوه آورد.

دانه سايه اش را به اين وآن بخشيد. دانه ميوه اش را به ابن و آن بخشيد. دانه ساقه و شاخه و همه خودش را بخشيد . و گفت : دانه ها اين گونه صاحب قلب مي شوند . آدم ها را اما نمي دانم .

و آن وقت دانه ، درختش را به او داد .و او درختش را در سينه اش گذاشت . تا هميشه به ياد داشته باشد كه دانه ها ، قلبشان را از كجا مي آورند.

و او با درختي در سينه اش به اينجا و به آنجا و به هر جا مي رفت ، تا به قطره اي رسيد ، به قطره اي كه در بركه اي كوچك بود . و به او گفت من آدمم و قلبم را در بهشت جا گذاشته ام، تو مي داني ازكجا مي توانم يك قلب ديگرپيدا كنم ؟ قطره گفت : من نمي دانم آدم ها قلبشان رااز كجا مي آ ورند ، اما ميدانم مي شود هر قطره چگونه صاحب قلبي بزرگ مي شود . و او همراه قطره به بركه رفت تا راز قلب قطره را بفهمد .

و خورشيد ، داغ بر قطره تابيد ، قطره تاب آن همه داغي را نياورد . هيچ شد و چون هيچ شد ، سبك شد وچون سبك شد به آسمان رفت . قطره ابر شد ، قطره باران شد ، قطره چكيد، قطره جاري شد . قطره رود شد . قطره رفت به پاي هر درختي و هر بوته و هر گل . قطره زنده كرد ، قطره پاكي داد . قطر روياند ، قطره نوشاند ، قطره فرو رفت ، قطره فرا رفت . قطره گذشت و رسيد و تمام شد ، قطره دريا شد .

و قطره دريا را به او داد تا او هميشه به ياد داشته باشدكه قطره ها چگونه صاحب قلب مي شوند ، قلبي بزرگ .

او با درختي و دريايي در سينه اش به اينجا و به آنجا و به هر جا رفت .و به راهي باريك رسيد . به راه گفت : من آدمم و قلبم را در بهشت جا گذاشته ام تو مي داني من از چه راهي ميتوانم به قلبم برسم ؟ راه گفت : نه ، من اين را نمي دانم ، اما مي دانم راه ها از كجا مي روند تا به قلبشان مي رسند ، به آن قلبي كه گرداگرد زمين كشيده شده است . ؟

اگر مي خواهي همراه من بيا ، و او همراه راه شد. راه ، باريك بود ، راه تنگ و تاريك بود . راه ، سخت بود و ناهموار . و راه هي رفت و هي رفت و هي رفت . راه ادامه داد، راه از پا ننشست . راه دنبال رسيدن نبود ، راه در آرزوي رساندن بود.
راه جستجو مي كرد ، راه مي گشت ، راه پيدا مي كرد . اما نمي ايستاد ، همچنان مي رفت . او مقصدي نداشت ، مقصدش تنها رفتن بود .

و راه ، جاده اي به او داد تا آنرا در سينه اش بگذارد و بداند كه قلب جاده ها هرگز نمي ايستد .

***

و او با درختي و دريايي و جاده اي در سينه اش به اينجا و آنجا و به هرجا رفت . تا به آينه اي رسيد . به آينه گفت : من آدمم و قلبم را در بهشت جا گذاشتم . تو مي داني من چگونه مي توانم دوباره قلبم را پيدا كنم ؟
آينه گفت : قلبها و آينه ها به هم شبيه اند . آينه ها مي شكنند و قلبها هم .آينه ها غبار مي گيرند و قلبها هم . آينه ها نشان مي دهند و قلبها هم .

من مي روم تا قلبم را پيدا كنم . و شايد آنجا كه قلب آينه اي هست ، قلب تو هم باشد .
و آينه هر روز خودش را پاك كرد و پاك كرد و پاك كرد ، از هر غبار و هر ذره و هر لكه اي . و هر روز شفاف تر و هر روز زلال تر و هر روز صاف تر .

آنوقت روبروي هر لبخندي نشست و روبروي هر اشكي و روبروي هر شكفتن و هر پژمردني ، روبروي هر طلوع و غروبي ، روبروي هر پائيز و بهاري . روبروي هر غم و شادي و ترانه و سوگي . آينه هيچ چيز نداشت و همه چيز داشت . آينه هيچ كس نبود و همه كس بود .

آينه خودش را به او داد ، تا او بداند كه قلبها همان آينه ها هستند .

***

و او با درختي و دريايي و جاده اي و آينه اي در سينه اش به اينجا و به آنجا و به هرجا رفت ، تا به ستاره اي رسيد و به سنگ ريزه اي و به نسيمي و به شعله اي و به پرنده اي و به گُلي . و به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگي . و ستاره به او كهكشاني داد و سنگريزه به او كوهي ؛ و نسيم به او طوفاني و شعله به او آتشفشاني و پرنده به او آسماني و گل باغي را ...

و روزي رسيد كه در سينه اش دشتي بود كه پلنگان و آهوان در آن باهم مي دويدند ؛ و آسماني كه كبوتران و عقابان با هم در آن پرواز مي كردند و اقيانوسي كه در آن نهنگان و عروسان دريايي با هم مي رقصيدند .

روزي رسيد كه در سينه اش جاده اي بود كه آرزوهاي دور و دعاهاي ناممكن را به مقصد مي رساند . و كهكشاني كه هر ستاره اش چراغ خانه اي را روشن مي كرد و باغي كه هر گلش لبخندي بود كه بر لبي مي نشست . بر لب هر كودك و هر پير و هر جواني . بر لب هر زرد و سفيد و سرخ و سياهي .

***

و حالا او قلبش را پيدا كرده بود ، قلبي كه نامش جهان بود . جهان بزرگ بود اما او از جهان بزرگتر زيرا كه جهان را در سينه اش جا داده بود .

او چمدان كوچكش را همينجا گذاشت ؛ زيرا ديگر نيازي به آن نداشت . اما قلبش را با خودش برد و اين زيباترين چيزي بود كه مي توانست با خود ببرد .

 

 

 


عرفان نظرآهاري

 

 



5 مهر 1389برچسب:, |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

آپلود عکس

خرید اینترنتی

فال حافظ

قالب وبلاگ

 

آپلود عکس

خرید اینترنتی

فال حافظ

قالب وبلاگ